تفنگی بنام چشم
مدّتی قبل درگیر یه سری از اتّفاقات شدیم، از تصادف گرفته تا تا ترکیدنِ زودپز و رحمی که خدا کرد و آبگرمکن آرایشگاهی که رفتم و تا مرز انفجار پیش رفت. همۀ اینها در کمتر از یک هفته!!
نمیدونم تا چه حد این حرف درسته یا غلط امّا احساس میکنم چشم خوردیم. قبلش یه سری حرفها از دهانم در شد و یه سری چیزا ازم دیده شد که تقریبا مطمئن شدم چشمزخم بیتاثیر نبوده تو این قضایا.
کلیپها و مطالب زیادی هم در این مورد وجود داره که قضیۀ «چشم زخم» رو تایید میکنن هرچند خیلیها بگن اعتقادی ندارن امّا برای من مدّتهاست مثل روز روشن شده که حقیقتی غیرقابل انکار هست.
آدما گاهی از روی ذوق یه چیزایی رو میگن، به عزیزانشونها، به دوستاشونها ولی نمیدونن گاهی شلیکی که از چشمِ نزدیکاشون میشه و با دقّت خوشیهاشونو هدف قرار میده، تکتیراندازهای حرفهای عاجزن تو اون کار. پس چه خوب میشه که هر حرف، عکس و یا کلیپی رو توی وبلاگ و وضعیتهامون حتّی حرفهای رودررومون به نزدیکترین افرادِ زندگیمون هم نگیم و نشون ندیم!
چقدر دیدیم و شنیدیم که میگن اهدافتون رو جار نزنید، شاید هر دلیلِ روانشناسانۀ دیگری هم داشتهباشه امّا من مطمئنم «چشم زخم» دیگران هم بیتاثیر نیست در باطلشدنِ هدفِ ما! البته که یه سری چیزا دست ما نیست و ما بیتقصیریم، ما نه کاری میکنیم و نه حرفی میزنیم که بهمون حمله میشه و باید آداب و رسومی که وجود داره رو بجا بیاریم و بقیهشو به خدا بسپاریم...
البته معنی ش این نیست که ملاحظات و اصول حفاظت رو رعایت نکرد