۱۳ مطلب با موضوع «خودنویسی :: در پس زندگی» ثبت شده است.

هوای همسایه

مدّتی قبل که دقیقا بغل دستمون بعد از جمع‌شدنِ بانک یه هایپر بزرگ جاشو گرفت کلّی خوشحال شدیم از اینکه همسایه‌ای توی این سبک گیرمون اومده و تکمیل هست و ما هم راحت. طیِ مدّت‌زمانی که در مرحلۀ راه‌اندازی بودن چندباری به مغازۀ ما اومدن و از قضا با وجود اینکه قیمت‌هامون مقطوع هست به رسم همسایگی تخفیفی هم بهشون دادیم. گذشت و گذشت تا اینکه مغازه‌شون راه افتاد و رفتم دو تا دلستر خریدم که گفت قیمتشون می‌شه 55ت که برای شما 45ت و من هم با حس خوب از اینکه احترامِ دوطرفه‌ای شکل گرفته رفتم مغازۀ خودمون. نمی‌دونم چه شد که چشمم به قیمت‌ روی بطری‌ها افتاد و سرجمع می‌شد 41ت و گفتم منّتی گذاشت رو سرم امّا حتّی بیشتر از قیمت روی جلدش حساب کرده!

دیدی می‌تونی

از روزی که مغازه بهم سپرده شده با نیروهایی عموما دهه‌هشتادی سر و کله می‌زنم. یه چیزی که در همه‌شون موج می‌زد و البته هنوز هم کم‌و‌بیش می‌زنه، ضعف در باور به اینکه «می‌تونن» هست. وقتی مسئولیتی از ساده تا سخت بهشون می‌سپاری مدام با جملهٔ «من نمی‌تونم» مواجه می‌شی، از اون من نمی‌تونم‌هایی که نه از روی تنبلی بلکه در ضعف به خودباوری هست.

ناخواسته

پناه می‌برم به خدا از شر دل‌شکستن‌های ناخواسته در لحظاتی که فکر می‌کنی همه‌چی داره به خوبی پیش می‌ره و هیچ مشکلی هم وجود نداره. لحظاتی با طعم شوخی و خنده که راه برای بیانِ یک‌سری از حرف‌ها هموارتر می‌شه غافل از اینکه شیرین‌ترین لحظات استعداد بیشتری در شکستنِ دل‌ها دارن! بدتر اینکه اغلب کسی متوجه هم نمی‌شه چون ناراحتیِ طرف مقابل، میونِ خنده‌ها گم می‌شه!

اتّفاق

شاید برای هر آدمی بعد از یه اتّفاقِ خاص و بد پیش اومده باشه که با دلخوریِ تمام به زمین و زمان فحش بده که چرا این بلا سر اون اومده فقط! از شانس بدش گلایه کنه و کلّی آیۀ یأس بخونه که اطرافیانش هم با شنیدنِ اونها قلبشون به درد میاد و تمامِ تلاششون رو جهت دلداری‌دادن به اون فرد می‌کنن. امّا آیا این همۀ ماجراست؟

تفنگی بنام چشم

مدّتی قبل درگیر یه سری از اتّفاقات شدیم، از تصادف گرفته تا تا ترکیدنِ زودپز و رحمی که خدا کرد و آبگرمکن آرایشگاهی که رفتم و تا مرز انفجار پیش رفت. همۀ اینها در کمتر از یک هفته!!

نمی‌دونم تا چه حد این حرف درسته یا غلط امّا احساس می‌کنم چشم خوردیم. قبلش یه سری حرف‌ها از دهانم در شد و یه سری چیزا ازم دیده شد که تقریبا مطمئن شدم چشم‌زخم بی‌تاثیر نبوده تو این قضایا.

تمرکز بر بدی

از هر ۱۰۰تا مشتری که میان مغازه، ۹۰تاشون خیلی عادی و معمولی‌ان. بدون هیچ دردسری خریدشون رو می‌کنن و می‌رن به‌سلامت. ۷تاشون خیلی خوبن، سراسر انرژیِ مثبتن، می‌گن و می‌خندن و حالتو خوب می‌کنن امّا فقط ۳نفر وجود دارن که با انجام یه‌سری کارها و یا زدن یه‌سری حرف‌ها، گند می‌زنن به کلّ حال و احوالاتت و روزتو خراب می‌کنن!

به دنبال احساس رضایت

اینکه بتونی مهارت پیدا کنی تو لذّت‌بردنِ از داشته‌هات خیلی کار بزرگیه. اگه بهترین و بالاترین مدل از لپ‌تاپ، موبایل، خونه و هر چیز دیگه‌ای هم داشته‌باشی بعد از یه مدّت دوباره می‌بینی سریِ جدیدشون با امکانات و جذّابیتِ بیشتر به بازار اومده و باز دلت براشون غنج می‌زنه و با کمال تاسف احساس نارضایتی از داشته‌هات میاد سراغت.

ملات‌گونه

خیلی چیزا اوّلشون مثل ملات می‌مونه مثلا ملات سیمان، وقتی درست می‌شن خیلی نرم و منعطف هستن و می‌شه به هر شکلی درشون آورد و ماله‌کشی‌شون کرد ولی هرچه زمان بگذره سفت و سخت می‌شن و کندن و حالت‌دادن بهشون به شدّت سخت و انرژی‌بر می‌شه.
حکایت خیلی از مسائلِ زندگیِ شخصی و اجتماعی هم همینه، خیلیا می‌گن تغییر امکان‌پذیره، تخریب و از نو ساختن شدنیه که منم منکرش نمی‌شم ولی بیاید روراست باشیم با هم؛ یه واقعیتی که من توی خودم و خیلی از اطرافیان دیدم آنچنان عزم و اراده‌ای برای تخریب و تغییر وجود نداره پس بهترین حالت اینه که مواظبِ ملاتِ تازه و منعطفت باشی تا کار به کند و کوب نرسه. خلاص!

حمایت از کتاب‌فروشای خیابونی؟

نه جزو افرادی هستم که کلّا مطالعه نمی‌کنن و نه جزو اونایی که مطالعه‌کردن توی برنامۀ همیشگی‌شون هست. تا جایی که فرصت و تواناییِ غلبه بر تنبلی داشته‌باشم کتاب می‌خونم و حمایت می‌کنم از کتاب‌خوانی. تا الآن سه‌بار با خانم‌های مختلفی توی سطح شهر برخورد داشتم که یه کولۀ پر از کتاب روی دوششون هست و چندتایی هم توی دستشون. بعد کاملا محترمانه اجازۀ معرفی‌کردنِ کتاب‌ها رو می‌گیرن که بعد از مثبت‌بودنِ جواب از طرفِ من، شروع می‌کنن به معرفی.

ناخواسته‌های زندگی

مشتری اومد و چندتا جنسی که گذاشته‌بود روی میز رو حساب کرد و رفت. آخرِ شب صندوق چک شد و همه‌چی اوکی بود و من با خیالِ راحت از اینکه اشتباهی رخ نداده، سیستم رو خاموش کردم و رفتم بسلامت.

چند روز بعد همون خانم با فاکتورِ اجناسی که خرید کرده‌بود اومد و تونست اثبات کنه که یه جنسِ گرون‌تر براش دوبار فاکتور شده و یه جنسِ ارزون‌تر اصلا براش فاکتور نشده و در واقع ۲۵تومن اضافه‌تر ازش گرفته‌بودم که بهش برگردوندم.