گاهی آرشیو وبلاگت را، مطالب را، نظرات را نیم‌نگاهی می‌اندازی. خیلی شفاف و روشن متوجّه می‌شوی که یک‌سری از حرف‌ها و مطالبی که روزی با چنان پافشاری و تعصّبی، بیان و از آنها دفاع می‌کردی را اکنون دیگر قبول نداری یا حداقّل آنچنان سفت و سخت از آنها دفاع نمی‌کنی! مطالبی که شاید در یک روزهایی بحث‌برانگیز بودند و حتّی باعث دلخوری طرفین هم شده‌بودند امّا الآن خیلی مظلومانه در گوشه‌ای افتاده‌اند و خاک می‌خورند و حتّی ربات‌ها هم حوصله‌شان نمی‌شود به آنها سر بزنند.

جالبیِ قضیه به اینجاست که اگر خودِ الآنمان هم بالغ‌تر در نظر بگیریم و نسبت به مطالب قبلی بی‌تفاوت شده‌باشیم، هیچ ضمانتی نیست که در آینده هم نسبت به طرز تفکرات فعلیمان منتقد نباشیم و حال امروزمان را نداشته‌باشیم.

پس چه نیازیست به این‌همه با اطمینان‌حرف‌زدن وقتی بی‌نهایت حرف‌های ضد و نقیض در این دنیا وجود دارد؟ بی‌نهایتی که حداقل به اندازۀ یک عدد از آن سهم هرکدام از ماست. چقدر این جمله برایم دلنشین است، جمله‌ای که در مشخصات وبلاگ که چه عرض کنم، در پیشانیِ ما هم حک شود باز هم کم است:

امروز دوست دارم فکر و احساسم را بازگو کنم، امّا با این شرط که شاید فردا همه‌اش را رد کنم.
رالف والدو امرسون
البته که در انتهای جمله هم باید بگوییم: و شهامت پذیرش اشتباهات و عذرخواهی‌کردن بابت آنها را دارم.