شاید برای هر آدمی بعد از یه اتّفاقِ خاص و بد پیش اومده باشه که با دلخوریِ تمام به زمین و زمان فحش بده که چرا این بلا سر اون اومده فقط! از شانس بدش گلایه کنه و کلّی آیۀ یأس بخونه که اطرافیانش هم با شنیدنِ اونها قلبشون به درد میاد و تمامِ تلاششون رو جهت دلداریدادن به اون فرد میکنن. امّا آیا این همۀ ماجراست؟
خیلی از شهدا و حتّی افراد معمولی وجود داشته و دارن که بعد از مرگشون خدا بهشون عزّت مضاعف میده و مهرشون به دل خیلیها بدجور میشینه. آدمی شگفتزده میشه از اینکه اینها مگه چکار کردن که بعد از مرگشون هم انگار همچنان وجود دارن بلکه پررنگتر و تاثیرگذارتر؟!
زیاد به این قضیه فکر کردم که دلیلش چی میتونه باشه واقعا؟ منطقیترین دلیلی که تونستم پیدا کنم در نحوۀ زندگیِ چنین افرادی هست.
مدّتی قبل درگیر یه سری از اتّفاقات شدیم، از تصادف گرفته تا تا ترکیدنِ زودپز و رحمی که خدا کرد و آبگرمکن آرایشگاهی که رفتم و تا مرز انفجار پیش رفت. همۀ اینها در کمتر از یک هفته!!
نمیدونم تا چه حد این حرف درسته یا غلط امّا احساس میکنم چشم خوردیم. قبلش یه سری حرفها از دهانم در شد و یه سری چیزا ازم دیده شد که تقریبا مطمئن شدم چشمزخم بیتاثیر نبوده تو این قضایا.
از هر ۱۰۰تا مشتری که میان مغازه، ۹۰تاشون خیلی عادی و معمولیان. بدون هیچ دردسری خریدشون رو میکنن و میرن بهسلامت. ۷تاشون خیلی خوبن، سراسر انرژیِ مثبتن، میگن و میخندن و حالتو خوب میکنن امّا فقط ۳نفر وجود دارن که با انجام یهسری کارها و یا زدن یهسری حرفها، گند میزنن به کلّ حال و احوالاتت و روزتو خراب میکنن!
اینکه بتونی مهارت پیدا کنی تو لذّتبردنِ از داشتههات خیلی کار بزرگیه. اگه بهترین و بالاترین مدل از لپتاپ، موبایل، خونه و هر چیز دیگهای هم داشتهباشی بعد از یه مدّت دوباره میبینی سریِ جدیدشون با امکانات و جذّابیتِ بیشتر به بازار اومده و باز دلت براشون غنج میزنه و با کمال تاسف احساس نارضایتی از داشتههات میاد سراغت.
مدّتی قبل مادر یکی از دوستان که سِنّی هم ازش گذشتهبود به رحمت خدا رفت و من هم توی مراسم تشییعش حضور پیدا کردم. یه نکتهای که توجهم رو جلب کرد، حضورِ بچّههای اون خدابیامرز بود که حسابی برای مادرشون سنگ تموم گذاشتن. بگذریم از اینکه قبل از مرگش و هنگام بیماری هم حسابی زیر و بالاش میکردن.
نه جزو افرادی هستم که کلّا مطالعه نمیکنن و نه جزو اونایی که مطالعهکردن توی برنامۀ همیشگیشون هست. تا جایی که فرصت و تواناییِ غلبه بر تنبلی داشتهباشم کتاب میخونم و حمایت میکنم از کتابخوانی. تا الآن سهبار با خانمهای مختلفی توی سطح شهر برخورد داشتم که یه کولۀ پر از کتاب روی دوششون هست و چندتایی هم توی دستشون. بعد کاملا محترمانه اجازۀ معرفیکردنِ کتابها رو میگیرن که بعد از مثبتبودنِ جواب از طرفِ من، شروع میکنن به معرفی.
مشتری اومد و چندتا جنسی که گذاشتهبود روی میز رو حساب کرد و رفت. آخرِ شب صندوق چک شد و همهچی اوکی بود و من با خیالِ راحت از اینکه اشتباهی رخ نداده، سیستم رو خاموش کردم و رفتم بسلامت.
چند روز بعد همون خانم با فاکتورِ اجناسی که خرید کردهبود اومد و تونست اثبات کنه که یه جنسِ گرونتر براش دوبار فاکتور شده و یه جنسِ ارزونتر اصلا براش فاکتور نشده و در واقع ۲۵تومن اضافهتر ازش گرفتهبودم که بهش برگردوندم.