۱- اونقدا هم مهم نیست

از اونجایی که مغازه توی یکی از محلّه‌های پایینِ شهر و حقیقتا ضعیف از نظر فرهنگی قرار داره (نشون به اون نشون که هر از مدّتی کاملا مستقیم از مشتری می‌شنویم که اینجا هم جا بود مغازه راه انداختید؟) اغلب با بچه‌های محل معضل داریم. بچّه‌هایی که عموما چندنفره میان و ما هم تا جایی که می‌شه مسالمت‌آمیز بهشون می‌گیم با خانواده‌هاتون بیاید و بعد از مقداری چک‌وچونه‌زدن با یه خدافظی خوشحالمون می‌کنن امّا بعضی‌هاشون یه پلّه بالاتر و از قضا روی اعصاب‌ترن و می‌ایستن دم در و تاق‌تاق می‌زنن تو شیشه و گاهی فحش‌های ناجور هم می‌دن. تو اینجور مواقع به یه راهکار رسیدم و اونم اینه که کمین می‌کنم و به محض اینکه فرصت فراهم بشه می‌دوم دنبالشون و یکی‌شون رو می‌گیرم میارمش توی مغازه اون گوشۀ صندوق و تاکید می‌کنم الان زنگ می‌زنم ۱۱۰ تا انقد اذیت نکنی و وقتی حسابی می‌ترسن ولشون می‌کنم و اونا هم بی‌خیال می‌شن.

دیشب هم همینطور قضیه‌ای پیش اومد و تا مرحلۀ آخر پیش رفتم با این تفاوت که وقتی بچّه رو بعد از گریه‌کردن بردمش بیرون پدر و مادرش هم سر رسیدن و تقریبا در شُرُفِ دعوا با پدرش بودم که اوّل بلطف خدا و دوّم با وساطتِ خانمش قضیه کش پیدا نکرد و حل شد. جالبیِ قضیه اینه که دوباره بچّه‌ها شیر شدن :|

بهرحال بعد از رفتنشون اوّل خدا رو شکر کردم دوّم به خودم گفتم محمّد واقعا اونقدا هم مهم نیست در برابرِ چندتا بچّه انقد واکنش نشون بدیا! خیلی‌وقتا کم‌محلّی بدترین تنبیه برای بچّه‌هاست.

۲- اقتدار مسلمونا

اخیرا مسلمونا علی‌الخصوص فلسطینی‌های مظلوم کولاک کردن و این حالِ آدم رو خیلی خوب می‌کنه. فکرشو کن کسی که تا دیروز با سنگ از حقش دفاع می‌کرده الآن با موشک داره این کار رو می‌کنه. درسته که بد هم می‌خوره و امیدوارم خدا بهشون کمک کنه از این همه ظلم و جنایت راحت بشن ولی خب اینبار خیلی شیک و مجلسی به دنیا نشون دادن اسرائیل اونقدا که نشون می‌داده گنده نبوده و حرف مفت می‌زده فقط!

این وسط منِ نوعی هم از جنگ خوشم نمیاد و به خاک‌وخون‌کشیده‌شدنِ زن و بچّه و مردها رو می‌بینم ولی خب وقتی یه عدّه به ظاهر انسان طیِ سالیانِ سال انقد ظلم کردن حقشونه تاوانش هم پس بدن. در عجبم از یه عدّه که از درکِ این موضوع عاجزن!

اومدنِ شیخ زکزاکی به ایران هم یه خبرِ حال‌خوب‌کنِ دیگه بود و خدا رو شکر :)

۳- زن

توی قضیۀ جنگِ اخیر و از قضا فعلی و مشاهدۀ برگ‌هایی از اون در موردِ ترسِ سربازانِ زنِ اسرائیلی چقدر کِیف کردم که یه مردِ مسلمونِ باغیرت از همه‌چیزش می‌گذره که زنانِ سرزمینش ناامنی رو حس نکنن اونوقت ببین این مدّعیانِ آزادی چه بر سرِ روحیۀ لطیفِ زنانشون آوردن؟ چرا راهِ دور بریم توی همین مغازه‌هایی که خودم هستم و یا به واسطۀ دوستان وصفشون رو می‌شنوم کاملا به این قضیه پی بردم که ذاتِ وجودیِ زن نیاز به تکیه‌گاه داره و مثلا وقتی توی مغازه فقط خودشون هستن تماس روی تماس که تشریفتو بیار که ما تنها هستیم و وقتی می‌ری اونجا قشنگ تو چشاشون می‌خونی حس امنیت برقرار شده و کلّی به تویِ مرد کیف می‌ده. یه زنبور چیه؟ وقتی می‌بینن عاجزانه ازت می‌خوان از مغازه بندازیش بیرون اونوقت این لطایف‌الروحیات جاشون تو جنگه آیا؟ غیرت یه بچه‌مسلمون اجازه می‌ده اصلا؟

مگر نه اینکه مرد به غرورش شهرت داره؟ خب قطعا باید شرایطی باشه که این حس بیاد سراغش دیگه! تو این دورۀ بظاهر پیشرو در علم و برابریِ زن و مرد اصلا توجهی به چنین نیازهایِ فطریِ زن و مرد نمی‌شه متاسفانه!

۴- قوی؟

چه توی دنیای وبلاگ‌نویسی و چه دنیای حضوری با کلّی آدم سر و کلّه زده و می‌زنم که متاسفانه یه سری افراد بدجوری سوهانِ روح هستن! کسایی که دم از کتاب و روانشناسیِ موفقیت می‌زنن ولی در ساده‌ترین مسائلِ زندگی‌شون درجا می‌زنن و هنوز که هنوزه بعد از سال‌ها فقط غر و غر و غر!

باشه قبول شرایط مملکت سخته ولی حداقل تویی که انقد دم از کتاب و موفقیت می‌زنی انقدی قوی باش که باهاشون روبرو بشی. یعنی درکِ این موضوع انقد سخته که شیرین‌ترین موفقیت‌ها از دلِ سخت‌ترین چالش‌ها بدست میان؟ حالا تو هی از واقعیت فرار کن و فکر کن مرغ همسایه غازه.

۵- قالب وبلاگ در حالت تاریک

اگر بیرون از وبلاگ یه عدّه هستن و هنوز که هنوزه قالبشون حتّی واکنش‌گرا هم نیست که منِ خواننده بتونم با موبایل به راحتی مطالبشون رو بخونم بدانید پشت این وبلاگ کسی نشسته که کاملا برای شما و چشمانِ شما احترام قائله و برای راحت‌بودنِ شما در حالتِ تاریکِ موبایل هم حرکتی صورت گرفته که زمینۀ قالب تیره می‌شه و پرتاب نور صفحه به شدّت کم!