این یک جملۀ کوتاه در تصویر را از دکتر انوشه شنیدم، با وجودِ سنگین بودن چقدر به دلم نشست...

واتس اپ را دیده ای؟ یک جمله که نه، یک کلمه هم نه، حتّی یک نقطه بصورت کاملا اشتباهی برای مخاطبی می فرستی و بعدش می خواهی اشتباهت را پاک کنی. این کار را انجام می دهی امّا واتس اپ کمی رسوا تشریف دارد. به مخاطب می گوید پیامی حذف شده! حالا خر بیاور و باقالی بار کن، ذهن مخاطب به هزارجا می رود.
از روی وظیفه و با ایده ی وبلاگ یار آسمانی، شروع می کنم به نگارش مطلبی با حس و حال شهدا و شهادت :)
از وقتی معنای مرگ و زندگی رو فهمیدم، از خدا خواستم که مرگ بی حاصلی نداشته باشم. وقتی قراره آدمی بمیره و قطعا هیچ کس هم نمی تونه از دست عزرائیل فرار کنه پس چرا این اتفاق به بهترین نحو ممکن رقم نخوره؟ خب همین بهترین نحو ممکن یعنی شهادت و شهادت هم یعنی از خودت، زن و بچه و پدر و مادرت و از کلّی امیال لذّت بخش دنیوی بگذری برای اهداف معنوی خیلی بالاتر! البته که من باید دهنمو گِل بگیرم و به اندازه ی خودم آرزو داشته باشم ولی چه کنم که می گن آرزو بر جوانان عیب نیست اگرچه پیرمرد شدیم.
این روزها اسم کیت خیلی به گوشمون می خوره، اما شاید مثل روغن غیرتراریخته ی طبیعت فقط می شنویم و دقّت نمی کنیم که چی هست. اوایلی که کرونا وارد کشور شده بود یه صحبتی از فردی شنیدم و تا حدودی در جریان قرار گرفتم که قضیه این کیت ها چیه.
کیت همیشه وجود داشته و علم پزشکیِ مدرن بهش وابستگی شدیدی داره. دقیقا بر خلاف طب اسلامی و سنتی که اساس کارشون روی علائم هست طب مدرن خیلی از تصمیماتش رو بر اساس نتایج همین کیت ها می گیره. در واقع نمونه ی گرفته شده از فرد که هرچیزی می تونه باشه و اسم نمی بریم وارد این کیت ها می شه و با یه سری بررسی ها جواب هایی روی کاغذ میاد که پزشکان مطابق با اون به نتیجه می رسن و عمل می کنن.
تو زندگیم با آدمای زیادی روبرو شدم چه بصورت واقعی و چه مجازی، با قاطعیت عرض می کنم اوّل خودم و بعد دیگران موجوداتی هستیم که یه رفتار رو از ملخ یاد گرفتیم و از قضا همین رفتار هم باعث شده خیلی از کارا رو نصفه و نیمه انجام بدیم. رفتاری که بهش اشاره شد چیزی نیست جز از این شاخه به اون شاخه پریدن!! هر روز یه شِقِ ( شما بخون تِز ) جدید :|
امروز زبان، فردا فتوشاپ، پس فردا اچ تی ام ال و به همین ترتیب برنامه نویسی و آشپزی و ورزش و هزار کوفت و زهرمار. دو تا مبحث رو یاد می گیریم و خود عاقل پنداریمون هم گُل می کنه. ماشالا با جَو هم که یه دوستی دیرینه داریم و سریع جَوگیر می شیم و به فکر زکات علم و دانشمون میفتیم :) یه روز کانال یه روز صفحه اینستاگرام یه روز وبلاگ و الا ماشاء الله. بعد ته همش چی می شه؟ چهارروز با انگیزه پیش می ریم روز پنجم 4 تا مخاطب گیرمون میاد و دو تا سوال ازمون می پرسن که آب روغن قاطی می کنیم و نمی دونیم بهشون چی بگیم. خب دلسردی سر و کلّش پیدا می شه و می گه ملخ جونم بپر رو شاخه بعدی و همین روال هر از یه مدّت طی می شه تا روزی که واقعا عاقلانه تصمیم بگیریم و تا تهش بریم.