نمیدونم شما دیزلی هستید یا بنزینی امّا بعد از سالها تجربه و زندگی می تونم اعلام کنم دیزلی هستم. دلیلش هم اینه که موتورم دیر گرم می شه امّا وقتی گرم بشه دیگه گرم می شه ها. مثلا وقتی یه کاری رو می خوام شروع کنم اوّلش بهم خیلی سخت می گذره امّا به مرور بهش عادت می کنم و بهتر و بهتر می شم. باز کافیه چند روزی رو استراحت کنم. وقتی دوباره می خوام همون کار رو شروع کنم اوّلا که هیچ حس و حالی نیست و دوّما آهسته آهسته گرم می شم تا برسم به روال عادّی که کمی زمان می بره.
قرارش را با یکی از دوستانش گذاشته، روز جمعه ای می خواهند با دوست دخترانشان بروند تفریح و حالش را ببرند که یکی از آنان گیر می افتد. از این جهت گیر می افتد که ما اعضای انبار به مغازه اش می رویم تا تمام اجناسش را وارد سیستم کنیم و از این به بعد شکل جدیدتری به فروشگاه بدهیم و به هر جنس بصورت تک تک یک لیبل بچسبانیم. او بهرحال فروشندۀ آنجاست و چون از قیمت ها آگاه است حضورش ضروریست.
در تکاپوی لغو برنامۀ تفریحی اش است که به هر سختی ای که شده، دوستش را متقاعد می کند که گرفتار است و نمی تواند بیاید. بعد از آن نوبت می رسد به دوست دخترش که این خبر را به او بدهد. تماس می گیرد و چون چندمتری با من فاصله دارد خواه ناخواه صدایش را می شنوم که به آن بندۀ خدا می گوید من نمی توانم بیایم، امّا اگر تو دوست داری با دوستم و دوستش برو و جای مرا حسابی سبز کن.
مدّت ها بود گوشیِ همسر هنگ می کرد و اذیّت. هربار تلاش می کردم آنرا سبک کنم و فایل های اضافی را حذف و یا بریزم در سیستم. با وجودِ انجامِ این کارها تغییرات محسوسی مشاهده نمی شد آخر مدل گوشی هم برای سال 2015 هست و آنچنان قوی نیست. یک روز پیشنهاد دادم بیا و بگذار گوشی را ریست فکتوری کنم شاید وقتی به حالت کارخانه برگردد کمی از بارِ این سال ها کم شود و سرعتش بهبود پیدا کند.
هر بار مخالفت می کرد و دل بسته بود به پیام هایی که از اوایلِ زندگیمان و دوران عقد به هم داده بودیم تا به الآن. پیام هایی که از چهارسالِ پیش روی هم انباشته شده بود و وقتی وارد قسمت پیام هایش می شدم و روی نام خودم کلیک می کردم به راحتی می شد حس کرد که گوشی دارد ریپ می زند.