شاید خیلی از اتفاقات زندگی مطابق میل ما نباشد امّا کار خاصی هم از ما بر نمیآید، مثلا هرروز با عضوی از خانواده درگیریم یا روزی که با همکلاسی یا همکارمان بحث و جدل نداشته باشیم اصلا وجود ندارد، حالمان گرفته میشود امّا بهرحال مجبوریم به تحمّل، شاید دلیلش این باشد که آنها بخشی از زندگیمان هستند. هرچه وابستگی و احساسات بیشتر باشد، دلکندن هم سختتر و حتی غیرممکن خواهد بود. مقدمهای کوتاه بیان شد تا برسم به وبلاگنویسی. شاید از نگاه خیلی از افرادی که نویسندگی را در نوشتن جملهای طنز در وضعیت واتساپ خودشان می دانند، وبلاگنویسی مسئلهای کاملا بیاهمیت باشد امّا برای من و شما که لذت وبلاگنویسی را تجربه کردهایم دیگر تبدیل به جزئی از وجودمان شدهاست. امّا قطعا این حس خوب به قدری هم نیست که بتواند در هر شرایطی ما را از حذف وبلاگمان منصرف کند!
اصلا بنظرم باید به وبلاگنویسی به چشم یک فرصت هم نگاه کرد، فرصتی برای درک این مسئله که همیشه همۀ اتفاقات مطابق میل ما رقم نخواهد خورد. منصفانه یاد روزهایی بیفتیم که مطلبی ارسال کردیم و بیشتر مخاطبینمان آن مطلب را درک کرده و کلی نظرهای خوشمزه برایمان فرستادند و ما هم لذت بردیم اما از آنطرف هم میبینیم که بعضی از مطالب هم مخالف داشته و حتی بحث و جدلی در آن شکل گرفته و تا حد توهین و این حرفها هم رسیده. اینجاست که وقت اثبات خودمان به خودمان است. باید دید منی که با مشاهدۀ چندین جمله بصورت نوشتاری بدون شنیدن هیچ صدا، نگاه و لحنِ تندِ همراه با عصبانیت تا این حد از کوره در رفتهام، اگر قرار باشد کسی در دنیای واقعی با من اینطور مخالفت کند چطور برخورد می کنم؟